.

.

دریافت کد باکس دلنوشته های من

دلنوشته های من

ای کاش برگردد روزهای زیبای با هم بودن .یا لااقل تکرار شود بخشی از آن معجزه نگاهت

عجب روزگاری بود...

چقدر زیبا گفته حضرت حافظ :

با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل

کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست

 

من هر جا که احساس گرگ بودن بهم دست بده بلافاصله محل رو ترک میکنم

ای تو که مخاطب خاص این نوشته ای

مطمعن باش هر آن چه کردم برای خوشبختی تو کردم

...

اینم یهویی از دلم گذشت.ناسلامتی اسم وبمون دلنوشته هست

خانمان سوز بود آتش آهی گاهی    ناله ای میشکند پشت سپاهی گاهی

 

[ چهار شنبه 28 شهريور 1397برچسب:دلنوشته های من,دلنوشته,دل نوشته های من,دلنوشته های ابراهیم حسینی,شعر, ] [ 18:8 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

دلنوشته . ابراهیم حسینی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلامی چو بوی خوش آشنایی به تمامی خوانندگان و دنبال کنندگان این وبسایت عاشقانه

و دست مریزاد به همتون بابت صبری که نسبت به اپدیت دیرمون داشتین . و بابت نظرات مفید  همتون ممنونم

اما به علت مشکلاتی که به وجود اومده بود هم واسه خودم هم برای سایر اعضای گرامی متاسفانه دلنوشته ها مدتی ساکت شد

انشالله بعد از مدتی دوباره به روال قبل و حتی قوی تر از گذشته ادامه خواهیم داد

مطلبی که میخوام بنویسم بیشتر جنبه ای معنوی داره برای مخاطبان و البته مخاطب خاص

عزیزم...

به نظر من دوست داشتن زیر مجموعه ای از عشق هستش

و حالا که تو وارد این گنبد دوار مینایی شدی نباید غصه بخوری و ناراحت باشی

درد عشق نصیب هر کسی نمیشه پس خوشبحال کسی که در این دام افتاده و این درد شیرین رو داره تجربه میکنه

خوشا دردی که درمانش تو باشی

عزیزانم

اگه مطمعنی که این عشق و دوست داشتن تو وجود خودت شعله ور شده نیازی نیست غمگین باشی

اتفاقا خوشحال باش و به روز وصل اطمینان داشته باش

کاری ندارم تا الان مرتکب چه گناهانی شدی. همین که بخوای برگردی و دیگه اونا رو تکرار نکنی یعنی توبه

هر موقع یاد عشقت باعث شد که مرتکب گناه نشی و برگردی .اینجاست که عاشق واقعی هستی

اگه واقعا دم از عاشقی میزنی به خاطر عشقت دیگه خلاف نکن .

درسته از هم دوریم ولی عشق به فاصله نیست .هر شب منو تو ماه تو خاطراتت و تو خوابت دنبال کن

(غافل از زندگی روزمره خودت نباش ) مطمعن باش خدا یه روزی پاداش کارتو میده

و اینو بدون مشکلاتتو تو خودت نریز. گریه راهی برای تسکین هستش

یا حق

[ شنبه 23 مرداد 1395برچسب:دلنوشته,ابراهیم حسینی,دلنوشته های من, ] [ 14:22 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

دست های من...

دستهایـــــم خالی انـــــد …

جـــــایِ خالـــــیِ دستهـــــایِ تـــــو را ...

هیچ کـَــــس برایـــــم پُـــــر نمیکنـــــد ….!!!

راستـــــ میگفتـــــ شاملـــــو :

دستهـــــایِ خالـــــی را بایـــــد بـــــر ســـــر کوبیـــــد …...!  

[ دو شنبه 11 اسفند 1393برچسب:دلنوشته های من, ] [ 16:26 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

زینب

گرنبیند همچو نرگس زیر پا می زیبدش               گر نخیزد پیش پای گل ز جا می زیبدش

حسن محجوبی که با خود میکند بیگانگی               گر نپردازد به حال آشنا می زیبدش

گل که در یک هفته خواهد شاد سازد عالمی            گر بود در آشنایی بی وفا می زیبدش

گوهر شهوار را آرایشی در کار نیست                  ترک زینب گر کند , نام خدا , می زیبدش

می توان رو دید در اندام او چون طفل اشک             پرده های چشم اگر سازد قبا می زیبدش

از لطافت پنجه سیمین او نازک دل است                 ور نه خون عاشقان بیش از حنا می زیبدش

غیر گستاخ است میگردد دلیر از التفات                  زنجیر بیجا به از لطف به جا می زیبدش

هر که باشد میکند از دیده بیگانه شرم                    هر که از خود منفعل گردد حیا می زیبدش

این جواب آن غزل صائب که میگوید اسیر            هر چه می پوشد چو گل نام خدا می زیبدش

صائب تبریزی

 

میلاد بانوی کربلا_زینب کبری (س) و روز پرستار مبارک باد.

[ سه شنبه 5 اسفند 1393برچسب:دلنوشته های من,زینب,دل,پرستار, ] [ 8:29 ] [ عادل ]
[ ]

بی معرفت ...

Faze Sangin-FAZ2FUN.IR (9).jpg (500×500)

[ جمعه 1 اسفند 1393برچسب:دلنوشته های من, ] [ 10:49 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

ابراهیم حسینی

سلام دوستان.بالاخره بعد از مدت ها گرفتاری تونستم به دلنوشته های من سری بزنم و مطلبی بزارم.

دلنوشته های من تنها عنوان وبلاگ نیست ; بلکه سخن دل و سوز آتشین همه انسان ها است.

بی شک هر نوشته های که از ته دل بلند شود یر قلب خواننده هم می نشیند :«هر آنچه از دل براید لاجرم بر دل نشیند».

اما اینجانب ابراهیم حسینی عشق را در یک جا و مختص مکانی خاص نمیبینم بلکه به نظرم عشق همه جا هست حتی آنجا 

که فکر انسان خطور نمیکند«.به هر جا بنگرم کوه و در و دشت  نشان از قامت رعنا تو بینم...

به نظر من معرفت حاصل از عشق یا همان پختن و چیره گشتن نه سوختن و ساختن به همه غم و رنج در شیدایی و فراق 

در عشق میارزد.

عشق آنچپنان وسیع است که فقط عاشق قادر به درک آن میباشد. اغیار بی خبرانند که مدام اظهار عشق میکنند.

عشق نهفته در قلب انسان است نه در زبان . « آن را که خبر شد خبری باز نیامد »

هر کسی لیاقت ورود به جرگه عشقبازان را ندارد و تحمل درد عشق عاشق را لایق وصال دوست میکند .

این آتش عشق است نسوزد همه کس را ...

 

ترسم آخر ز غم عشق تو دیوانه شوم

بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم

آنقدر یاده بنوشم که شوم مست و خراب

نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب

[ جمعه 3 بهمن 1393برچسب:ابراهیم حسینی,دلنوشته های من,, ] [ 11:56 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

حواست باشه...

Aks-Neveshte-Love-1.jpg 

[ سه شنبه 17 دی 1393برچسب:دلنوشته های من, ] [ 16:27 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

دلنوشته من

می شود در همین لحظه از راه برسی و جوری مرا در آغوش بگیری که حتی عقربه ها هم جرات نکنند از این لحظه عبور کنند!

و من به اندازه تمام روزهای کم بودنت تو را ببویم و در این زمان متوقف...

سالها در آغوشت زندگی کنم .

بی ترس فرداها...

 

[ شنبه 13 دی 1393برچسب:دلنوشته های من, ] [ 21:21 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

یلدا

گوش کن...

صدای نفس های آخر پاییز رو می شنوی؟؟؟

و این زیباترین فصل خدا رو به تمام است...

غم و اندوه هایت را به برگ های درختان آویزان کن...

چن روز دیگر می ریزند...

پیشاپیش یلدا تون مبارک

[ جمعه 28 آذر 1393برچسب:دلنوشته های من,پاییز,یلدا, ] [ 22:51 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

دختر بچه نه ساله

سوال یک دختر بچه نه ساله شیعه از مدیر خود که باعث شد تمام کارشناسان شبکه های وهابی جوابی بجز سکوت برایش نیافتند:

ما در کلاس که 24 نفر هستیم , معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره به من میگه : خانم محمدی , شما مبصر باش تا نظم کلاس به هم نریزه...

و به بچه ها میگه : بچه ها ,شما گوش به حرف مبصر کنید تا من برگردم !

شما میگید پیامبر (ص) از دنیا رفت و کسی را برای جانشینی خودش انتخاب نکرد ,

آیا پیامبر صلی الله علیه و آله  , به اندازه معلم ما بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند

که نظم جامعه اسلامی بهم نریزد ..؟!

جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه:

 


ادامه مطلب
[ جمعه 14 آذر 1393برچسب:دلنوشته های من, ] [ 12:10 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

فریاد میزنم

هرگاه که میخواهم زنده باشم

آنگاه که زندگی ترک میگویدم

به آن می چسبم

میگویم زندگی

زود است رفتن دست گرمش در دستم

لبم کنار گوشش

نجوا میکنم ای زندگی

زندگی گویی معشوقی است که میرود

از گردنش می آویزم

فریاد میزنم

ترکم کنی می میرم

[ جمعه 7 آذر 1393برچسب:دلنوشته های من,فریاد میزنم, ] [ 1:33 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

کاشکی...

کاشکی آخر این سوز بهاری باشد
کاشکی در بغلت راه فراری باشد
کاشکی از همه مخفی بشود این شادی
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی
کاشکی بد نشود آخر این قصه ی بد
کاشکی باز بخوابیم ولی تا به ابد

[ پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:دلنوشته های من, ] [ 9:58 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

راه عشق

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست 

آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که میکشد

جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست

او را به چشم پاک توان دید چون هلال

هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست

فرصت شمر طریقه رندی که این نشان 

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو

حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

 

[ سه شنبه 20 آبان 1393برچسب:دلنوشته های من,راه عشق,عشق,عاشقانه, ] [ 8:52 ] [ عادل ]
[ ]

شب اول قبر

میگن شب اول قبر خدا می پرسه :

وقتی همسایه ات گرسنه بود تو کجا بودی!؟

وقتی دوستت کفش نداشت تو کجا بودی و خلاصه از این سوالا...

 

ولی من

میخوام سرمو بندازم پایین با خجالت بگم:

خدا جونم خودت کجا بودی !؟

بهش بگم وقتی کمر این همه جوون زیر این مشکلات خم شد تو کجا بودی!؟

وقتی هزارتا دختر به خاطر گشنگی و مریضیه خانوادشون فاحشه شدن تو کجا بودی!؟

اونروزی که با زندگی و آیندمون بازی کردن تو کجا بودی؟

وقتی خیانت عشقمو دیدم زجه زدم تو کجا بودی!؟

وقتی شبا بابام از خستگی نا نداشت تو کجا بودی؟

وقتی حاجیات مکه و کربلا رو بارها و بارها زیارت و سیاحت می کردن ولی...

لطفا بقیه این شکوه نامه زیبا را در ادامه مطلب بخوانید


ادامه مطلب
[ شنبه 17 آبان 1393برچسب:شب اول قبر,دلنوشته های من,عشق, ] [ 21:39 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

عشق چیست

از پیرمردی پرسیدم عشق چیست؟

گلی را نشانم داد و گفت :

:دیروز غنچه بود ,

امروز شکفت,

    فردا پژمرده خواهد شد...

 

[ جمعه 16 آبان 1393برچسب:دلنوشته های من,عشق چیست, ] [ 22:18 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

بابا

 

در مدرسه کربلا ,بچه ها با چشم خودند که بابا دو بخش است:

بخشی در صحرا, و بخشی بالای نیزه ...

اما اینکه عمو چند بخش است را فقط بابا میداند...

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:دلنوشته های من,بابا,عمو, ] [ 21:1 ] [ پریا ]
[ ]

نعش بی سر

 

درگردان ما برادری بود که همیشه عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد.

وقتی شهید شد بچه ها می خواستند پیشانی او را غرقه بوسه کنند.

پارچه را که کنار زدیم نعش بی سر او دل ما را آتش زد...

[ پنج شنبه 6 آبان 1393برچسب:دلنوشته های من,نعش بی سر, ] [ 22:20 ] [ پریا ]
[ ]

تولدت مبارک

 

سلام مامان قهرمانم:

میدونی...

حالاکه روز تولدته من وآبجی می خواستیم قشنگترین هدیه رو برات بخریم ولی نمی دونستیم چی بخریم.

دختر خاله میگفت برات یه دست کامل لوازم آرایشی بخریم.

می گفت اگه مامانت آرایش کنه زخم های صورتش کمتر معلوم میشه...

میگفت: زشته یه معلم با سر وصورت زخمی سر کلاس بره.

میگفت:شاگردهاش می فهمند شوهرش...

میدونم توهیچ وقت پولتو نمیدی از این چیزا بخری

آخه همه پولتو میدی واسه دارو و بیمارستان بابا

باباهم که تورو کتک میزنه

فحش میده

حرفایی میزنه که ما نمیفهمیم فقط میبینیم وگریه می کنیم

.من وآبجی خوب می فهمیم وقتی بابا موجی میشه تو دست مارا میگری میبری یه اتاق دیگه.

بعد میری تا بابا کتکت بزنه و موهای قشنگتو بکشه...

من واون خوب میدونیم چرا اون این کارا میکنه .آخه اگه تونری 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 29 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,تولدت مبارک, ] [ 1:0 ] [ پریا ]
[ ]

بارآخر

بار اول بود که میامد منطقه.

پرسیدند : بار چندم است که میایی؟

گفته بود بار آخر...

داستانک 57

[ دو شنبه 6 آبان 1393برچسب:دلنوشته های من,بارآخر, ] [ 22:15 ] [ پریا ]
[ ]

جگرگوشه من

چادرش راسرکرد...

پرسیدم :کجامیروی؟

گفت: مگرنشنیدی شهید آورده اند!! شایدجگرگوشه من هم بین آنهاباشد.

از در خانه بیرون رفت.

وبعد از چند ساعت گریه کنان برگشت

باز هم....

سرداران عشق

[ دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,جگرگوشه من, ] [ 13:52 ] [ پریا ]
[ ]

شهادت درکربلا

 

گفتم"((امیر!جبهه های غرب رابیشتردوست داری یاجنوب؟))

گفت:((جنوب!!چون شهیدشدن درگرمای جنوب, مثل شهیدشدن درصحرای کربلاست. من هم دوست دارم دربیابانی سوزان باعطش شهیدشوم.))

دریگی ازگرمترین روزهای مردادماه درمنطقه شلمچه ,پیکر غرقه به خونی دیدم که لبهایش ازعطش ترک برداشته بود,

خودش بودامیریارمحمدی مسئول گروهان کوثرازگردان زهرا علیه السلام

مجله شاهد ش276

[ دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,شهادت درکربلا, ] [ 13:41 ] [ پریا ]
[ ]

خاطرات تلخ

[ پنج شنبه 24 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,خاطرات تلخ, ] [ 23:37 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

آرام

[ پنج شنبه 24 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,آرام,آرام, ] [ 23:25 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

تنهایی

[ پنج شنبه 24 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من ,تنهایی,تنهایی, ] [ 22:58 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

هوای گریه

دلم گرفته ای دوست ،هوای گریه بامن ...

گرازقفس گریزم کجاروم کجامن...

کجاروم؟که راهی به گلشنی ندانم ...که دیده برگشودم به کنج تنگنا،من....

نه بسته ام به کس دل،نه بسته دل به من کس.....چوتخته پاره برموج،رها،رها،رها،من...

زمن هرآنکه اودور ،چودل به سینه نزدیک....به من هر آن که نزدیک ،ازو جدا،جدا،من...

نه چشم دل بسویی ،نه باده درسبویی....که ترکنم گلویی به یاد آشنا،من...

زبودنم چه افزود؟نبودنم چه کاهد ...که گویدم به پاسخ که زنده ام چرامن؟...

ستاره ها نهفتم درآسمان ابری....دلم گرفته ای دوست !هوای گریه بامن...

[ سه شنبه 22 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,هوای گریه, ] [ 8:14 ] [ عادل ]
[ ]

اشعار عاشقانه

خوش آن چشمی که بیند روی ماهت

خوشا آن سر که گردد خاک راهت

روا باشـد دهـد جان عاشـق تو

اگـر افـتد به روی او نـگاهـت

 

خوشا آنان که در دامت اسیرند

به رخسار دل آرایت بصیرند

مکن از بین ما گلچین که گفتند:

کریمان, خوب و بد با هم پذیرند

 

شب و حیرانی و ما چشم در چشم

نشسته در تمنا , چشم در چشم

بیا تا بشکفد آیینه از تو

تماشا در تماشا چشم در چشم

 

همه شب تا به سحر ,چشم به راهت هستم

صنما منتظر چهره ماهت هستم

دلم از شوق تو لبریز صفا شد امشب

به دل شب به تمنای نگاهت هستم

[ سه شنبه 22 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,اشعار عاشقانه, ] [ 7:55 ] [ عادل ]
[ ]

قوطی کمپوت

 

برادر رزمنده سلام...

من یک دانش آموز دبستانی هستم .خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم.

بامادرم رفتم ازمغازه بغالی کمپوت بخرم.قیمت آنها خیلی گران بود. حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25تومان بودو ازهمه ارزانتر بودرا نمی توانستم بخرم .

آخرپول ما به اندازه سیرکردن شکم خودمان هم نیست.در راه برگشت کنار خیابان ...

خاطرات شهدای دفاع مقدس


ادامه مطلب
[ دو شنبه 21 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,قوطی کمپوت, ] [ 14:15 ] [ پریا ]
[ ]

یک لنگه کفش

پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت میرفت

به علت بی توجهی یک لنگ کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد

مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف  می خوردند

ولی پیرمرد بی درنگ لنگه دیگر کفشش را هم بیرون انداخت

همه تعجب کردند....

پیرمرد گفت: یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود

 ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد . چقدر خوشحال خواهد شد....

 

نتیجه داستان :ببخشید و لبخند بزنید تا بتوانید راحت تر فراموش کنید

 

[ جمعه 18 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من ,یک لنگه کفش, ] [ 20:14 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

خیــام

چون عهده نمی شود کسی فردا را

                       حالی خوش دار این دل پر سودا را

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه

                                بسـیار بتـابد و نیـابد مـا را

[ شنبه 12 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,خیام,اشعار زیبای حضرت خیام, ] [ 8:14 ] [ عادل ]
[ ]

درد عشق

دردم این نیست که او عاشق نیست..

دردم این نیست که معشوق من از عشق تهی است

دردم این است که با دیدن این سردی ها

من چرا دل بستم ؟؟

[ چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,درد,روزگار, ] [ 8:7 ] [ عادل ]
[ ]

دلم

 

کنارم خیلی ها هستند...

 

اما.....

دلم ...!! پیش تو آرام است .

[ چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,دلم,کنارم, ] [ 8:2 ] [ عادل ]
[ ]

بلند قد و هیکلی

بلند قدوهیکلی. توی مدرسه دروازه بان مان بود.

همیشه وقتی به او می رسیدم, می گفتم :

((تو با این هیکلت خیلی تابلویی , آخرش هم سیبل میشی!))

گذشت تا عملیات فاو. از رود خانه که گذشتیم خوردیم به سیم خاردارهای حلقوی.

دشمن آتش می ریخت. نزدیک بود قتل عام بشویم که دیدم ستون حرکت کرد.

جلوتر که رفتیم دیدم یک نفر...

اسمان مال انهاست


ادامه مطلب
[ دو شنبه 13 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,بلندقدوهیکلی, ] [ 12:38 ] [ پریا ]
[ ]

مبصر کلاس

کانال را رد کردیم. گلوله مثل نقل ونبات عروسی می ریخت روی سرمان.

چندتا ازبچه ها که رسیدند آن طرف پل,طناب پل باز شد.

ایستادیم...

یکی از بچه ها توی آن سرما تا کمر رفت توی آب. دوطرف طناب را نگه داشت تا همه مان از روی پل رد شدیم.

مبصر کلاسمان بود توی مدرسه...

اسمان مال انهاست

[ دو شنبه 11 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,مبصرکلاس, ] [ 20:29 ] [ پریا ]
[ ]

کربلا کجاست؟

تازه امتحاناتش تموم شده بود وآمده بود جبهه.

پرسید:((کربلا کجاست؟))

من آن طرفی رو که فکر می کردم درست است, نشانش دادم .

رو کرد به کربلا و سلام داد. حرف زذ, خیلی.

فردای آن روز هم دیدمش. خونی.

گفتم:((خوش انصاف! راه را می پرسی آن وقت تنها میری؟))

اسمان مال انهاست

[ دو شنبه 11 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,کربلا کجاست, ] [ 20:14 ] [ پریا ]
[ ]

موافقید؟

میدونی زیبایی دنیا چیه؟؟؟
توی یه جایی از زمین خدا,
یه نفر
درباره ی تو با خدای خودش صحبت کنه
و به خاطر داشتنت اشک بریزه...

[ یک شنبه 7 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,موافقید, ] [ 23:21 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

خوشبحال زلیخا

ما که عاشق میشویم خدا را گم میکنیم...

 

      خوشبحال زلیخا , عاشق که شد...

                      

                خدا را پیدا کرد

[ یک شنبه 6 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,خوشبحال زلیخا, ] [ 22:55 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

غمنامه

بیوه زنی
سالها پشت در حیاط
منتظر شوهرش مانده
به جنگ رفت و دیگر برنگشت
چند کوچه بالاتر
پسری ، پیراهن برادر بزرگترش را می پوشد
کمی بزرگ است / اما سوراخ ندارد ، همین کافیست
پدری در راهروی بیمارستان ، باران می شود
بچه اش در اتاق سی سی یو با مرگ می جنگد
آنطرف تر
تصویری غمگین انگیز از چشمان اشک آلود دختری در دادگاه
پدر و مادری که به آخر رسیده اند و بچه ای که این وسط قربانی سرنوشت شوم طلاق می شود
صدای آژیر آمبولانس در خیابان پیچیده
دختری رگ دستانش را زده
قربانی حادثه ی تلخ تجاوز سه نفره
غم ، غم ، غم
و خدا ...
خدایا چقدر غمگین بودی وقتی دنیا را آفریدی؟

[ یک شنبه 8 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,غمنامه, ] [ 20:55 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

زبانم لال

پدرم میگوید از سولماز بگذر
که رنج میآورد
مادرم گریه می کند از سولماز بگذر
که مرگ می آورد
خواهرهایم به من نگاه می کنند . . . باخشم
که ذلیل دختری شده ام
آه سولماز . . .
اینها چه می دانند که عاشق سولماز بودن چه درد شیرینی است...
به کوه می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم...
به دریا می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم...
در خواب می گویم سولماز را می خواهم
جواب می شنوم من هم...
اگر یک روز به خدا بگویم سولماز را می خواهم . . .
زبانم لال . . . چه جواب خواهد داد؟

 

آتش بدون دود (نادر ابراهیمی)

[ یک شنبه 8 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,زبانم لال, ] [ 20:48 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

دلــنوشــتـه

دست نوشته هایم را که دیدند از من می پرسیدند:
عاشقی؟


گفتم :نه
خیانت دیده ای؟


نه....
تنهایی؟


نه....نه....نه...پس این عاشقانه ها چیست؟
برای چه می نویسی؟


فقط به ان ها لبخند زدم
چه می توانستم بگویم
من نه عاشقم،....نه تنهایم،....نه خیانت دیده ام.....
فقط بعضی وقت ها احساس می کنم


خیلی شکستم.

[ یک شنبه 6 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,دلنوشته, ] [ 22:59 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

مشق جبهه

آرام وبی صدا گریه می کرد پسرک. زانوهایش را جمع کرده بود توی شکمش و کز کرده بود گوشه تخت.

توی بهداری پانسمانش کرده بودیم ومنتظر آمبولانس بودیم که بفرستیمش عقب.

سراغش رفتم و گفتم:((جونت سلامت! شانس آوردی که ترکش فقط انگشت هات رو برده. اگه هنوز هم درد داری بهت یه مسکن دیگه بزنم؟))

نگاهم کرد . با پشت دست چپش اشک هایش را پاک کرد و گفت:

((درد ندارم ,فقط نمی دونم حالا چطوری تمرین ها و درس هامو بنویسم!))

اسمان مال انهاست

[ شنبه 13 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,مشق جبهه, ] [ 21:13 ] [ پریا ]
[ ]

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد